جدول جو
جدول جو

معنی خودکشی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خودکشی کردن
(زَ دَ)
خود را کشتن. انتحار کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خودکشی کردن برای امری، سخت خواهان آن بودن و کوشش و تلاش بسیار برای بدست آوردن آن کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
دیشب چه خودکشی که نکردم بکوی تو
بیرون نیامدی بتماشا چه فائده ؟
ملا ناظم (از آنندراج).
اول ببزم مهروفا خودکشان کنند
آنگاه معنی دل ما را بیان کنند.
اسیر (از آنندراج).
تذرو وکبک برای چه خودکشی نکنند
که در نشیمنشان شاهباز مهمان شد.
فرج اﷲ شوشتری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خودکشی کردن
انتحار کردن، خود را کشتن، خودسوزی کردن
متضاد: قتل نفس کردن، نسل کشی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ سَ زَ دَ)
سخن چینی کردن. نمامی کردن. خبر از این به آن بردن
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ نَ / نِ بَ دَ)
ترسیم خط. خط کشیدن. کشیدن خط. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
لجاج کردن. خیره سری کردن. استبداد ورزیدن
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
حمل خاشاک و خاکروبه کردن. پاک و صاف کردن چیزی را از خس. (آنندراج) :
خس کشی می کرد پیش اسپش از میدان صبا
او چو نگرفتش بتک خس خاک روبان گشت باز.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ دَ)
چون کودکان رفتار کردن. عادت و رفتاری درخور کودکان داشتن. مناسب شأن طفولیت رفتار کردن. اخلاق و اعمالی درخور سنین کودکی داشتن و ازدستورها و اندرزهای بزرگان پیروی کردن:
در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز
کودکی کن دم مزن چون مهر داری بر زبان.
خاقانی.
، نادانی و جهالت کردن. به دستور خرد و آیین مصلحت رفتار نکردن: خداوندان حقیقی شما ماییم، کودکی نکنید و دست از جنگ بکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). گفت: آمده ام تا جالوت را بکشم. گفتند: کودکی مکن. (قصص الانبیاء ص 148)
لغت نامه دهخدا
خیره سری کردن، خودرایی کردن، تمرد کردن، نافرمانی کردن، گستاخی کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی کردن، طغیان کردن، نافرمانی کردن، خودکامگی کردن، لجاجت به خرج دادن، کله شقی کردن، یک دندگی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
لأتمتة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
Automate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
automatiser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
zautomatyzować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
kufanya kiotomatiki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
автоматизировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
automatisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
автоматизувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
خودکار بنانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
স্বয়ংক্রিয় করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
자동화하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
otomatikleştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
自动化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
自動化する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
להפוך לאוטומטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
mengotomatisasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
อัตโนมัติ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
automatiseren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
automatizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
automatizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
automatizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خودکار کردن
تصویر خودکار کردن
स्वचालित करना
دیکشنری فارسی به هندی